نقد سريال و فيلم



اگر به دنبال يک فيلم روان و سرگرم کننده هستيد، فيلم مردان سياه پوش: بين الملل يا به عبارتي Men in Black: International    به کارگرداني اف.گري گري مي‌تواند انتخاب خوبي براي شما باشد. ويکي نقد در تلاش است تا در اين جا روابط کليشه‌اي بين شخصيت‌ها، اشکالات وارد بر فيلم  بسياري از موارد ديگر را مورد بررسي قرار دهد.


روابط کليشه‌اي بين شخصيت‌ها


هرچند اين دو شباهتي به اسميت و جونز سه‌گانه اصلي ندارند که به يکديگر احترام مي‌گذاشتند، اما به‌شدت به يکديگر نياز دارند. از ابتداي مواجهه‌شان با يکديگر، همسورث و تامپسون رابطه‌اي معمولي و کم‌تنش دارند که همين مسئله موجب مي‌شود تا شوخي‌هايشان کمتر جالب و خنده‌دار بنظر برسد. شخصيت‌هاي آن‌ها بسيار منعطف است؛ ام به حدي قوي است که مي‌تواند اچ را تحت تأثير قرار دهد، اما هرگز او را عصباني نمي‌کند يا باعث نمي‌شود تا وي از کوره در برود.


 



رابطه اچ و ام از بسياري جهات کليشه‌اي است. اچ فردي تنها، بي‌پروا و جسور است که تصور مي‌کند بهترين همکاري است که ام مي‌توانسته داشته باشد؛ ام فردي است که آمده تا همگان را تحت تأثير قرار دهد. آن‌ها با توجه به گذشته و جهان‌بيني کاملاً متفاوتي که دارند، همکاران مناسبي براي يکديگر نيستند. اچ کهنه سربازي است که راه‌وچاه را مي‌شناسد و ام تازه‌کاري است که مي‌خواهد خودش را اثبات کند. اچ فردي شه و عبوس و ام زني پرشور است که سرنوشت، آن‌ها را سر راه هم قرار داده تا يکديگر را تحت تأثير قرار دهند.


 


نويسندگان مردان سياه پوش (Review Men in Black International in rogerebret)  اثر يعني مت هالووي و آرت مارکوم به نظر مي‌رسد که بيش از حد نگران اين موضوع بودند که همه در هر لحظه از اين شخصيت‌ها خوششان بيايد؛ به همين دليل است که شخصيت اچ و ام را جذاب و بسيار حرفه‌اي با کمترين ميزان اشتباه و خطا ساخته و پرداخته‌اند.

 


بعد از اينکه در دوران کودکي با يک بيگانه و دو تن از مأموران سازمان مردان سياه‌پوش بين الملل مواجه شد و ديد که آن‌ها چطور ذهن والدينش را پاک کرده‌اند، همه زندگي‌اش را وقف يافتن آن سازمان و نفوذ به آن کرده است. به عنوان يک فرد بالغ، او يک هکر، محقق و ورزشکار است. وقتي درنهايت موفق مي‌شود وارد مرکز اصلي MIB شود، با رئيس اداره، اُ (اما تامپسون) روبرو مي‌شود و از وي درخواست مي‌کند تا به او فرصتي دهد تا خودش را اثبات کند. اُ بدون هيچ ميلي او را به عنوان مأمور پيشگيري‌ ام منصوب مي‌کند و به لندن اعزام مي‌کند، جايي که با مأمور اچ (کريس همسورث) يک گروه تشکيل مي‌دهند تا يک مأموريت اسکورت کم‌اهميت را انجام دهند، بي‌خبر از اينکه قرار است اتفاقاتي غيرمنتظره پيش رويشان قرار گيرد.


شکل خاص کمدي نسخه‌هاي پيشين سري فيلم‌هاي مردان سياه‌پوش (Men in Black International review in thegaurdian) ، بخشي بزرگ از چيزي است که در نسخه اخير مردان سياه‌پوش: بين‌المللي فقدانش احساس مي‌شود. نسخه به‌روزرساني شده‌اي که صرفاً جلوه‌هاي ويژه‌اش بهبود پيدا کرده و جهانش بزرگ‌تر شده است. MIB:I يک سرگرمي لذت‌بخش و کاملاً مناسب فصل تابستان است تا اوقات فراغت خود را با آن پر کنيد. تسا تامپسون (والکاير دنياي سينمايي مارول) در نقش مالي نابغه‌اي است که در دوران کودکي کتاب تاريخچه مختصري از زمان اثر استفن هاوکينگ را هنگام خواب مي‌خوانده و در بزرگ‌سالي شيفته پيدا کردن سازمان مردان سياه‌پوش و پيوستن به آن شده است.


فيلمي روان و کم مخاطره


در اين اثر، کميل نانيجاني که صداي بيگانه‌اي سبزرنگ و کوچک‌جثه از خانواده‌اي سلطنتي -پاوني‌ها- را تقليد مي‌کند؛ همين موجب مي‌شود تا بسياري از لحظات خشن و جذاب فيلم شکل بگيرند، اما سخت مي‌توان به اين مسئله اشاره نکرد که حضور او تقريباً در بيشتر صحنه‌ها اضافي است و به‌ندرت کارکردي بيشتر از يک دستگاه گوينده جوک پيدا مي‌کند. نحوه شخصيت‌پردازي کاراکترها، موجب شده تا فيلم MIB:I ، فيلمي روان و در بسياري لحظات بدون چالش باشد. در سه فيلم اول اين اثر، شاهد اعمال و اقدامات خشني از سوي بيگانه‌ها بوديم. مهاجمان بينام آن‌ها –که مي‌توانند جامد را به مايع تبديل کنند– باعث مي‌شد تا فيلم، تهديدات و مخاطره‌هاي لازم براي به هيجان واداشتن مخاطب را در اختيار داشته باشد.


اشکالات وارد بر نحوه روايت فيلم


سؤالات بسيار بزرگي درباره طرح داستاني اين فيلم ما را گيج و آشفته مي‌سازد: پيشينه روابط بين اچ و رئيس شعبه لندن يعني تي (ليام نيسون) و تنش بين مأمور سي (ريف اسپال) و اچ. بيشتر کساني که اصول اوليه سينمايي را مي‌دانند، مي‌بينند در فيلم MIB:I تمامي گره‌هاي لازم شکل مي‌گيرند، سپس در هم تنيده مي‌شوند و مجموعه‌اي از “اما اگر درست باشد، ديگر با عقل جور درنمي‌آيد” را گردهم مي‌آورند. مردان سياه‌پوش: بين‌المللي (Review Men in Black: International in Metacritic) درباره تعامل بين شخصيت‌هاي پيچيده يا گره‌هاي بزرگ نيست. اثر پيش رو فيلمي پر از تأثيرات حسي است که بيشتر درخصوص داشتن تصويري فانتزي درباره حقيقت جهان پيرامون‌مان است تا رسيدگي به موضوعات ديگر.


احساس عدم ارتباط با فيلم –به علت وجود شخصيت‌هايي که ظاهراً در کشمکش هستند اما هيچ کشمکش واقعي ندارند– در همه جنبه‌هاي MIB:I ديده مي‌شود، اما اين موضوع بيشتر در تدوين خود را نشان مي‌دهد که اغلب احساس مي‌شود صحنه‌هايي به‌طور کامل گم شده يا حذف شده‌اند. داستان عمدتاً روايتي شه دارد، براي مثال وقتي MIB براي اولين بار با والدين مالي در ارتباط با پرونده بيگانه‌ها روبرو شدند، هيچ اقدامي براي نجات آن‌ها انجام ندادند يا زماني‌که اچ از محل قرار ملاقات خود مي‌خواست به دفتر کارش تله‌پورت کند، نيز چنين حسي به بيننده منتقل مي‌شود.


جمع‌بندي نهايي


براي تماشاگراني که مشکلي با تماشاي يک اثر 120 دقيقه‌اي پر از جلوه‌هاي ويژه چشم‌نواز و روايتي روان و باورنکردني ندارند، فيلم MIB:I مطمئناً انتخابي قابل قبول براي گذراندن زمانشان خواهد بود. در اين فيلم ممکن است با کمي تنش و هيجان روبرو شويد، که حس و حالي واقعي را در وجودتان مي‌جوشاند. چيزي که در اين فيلم جايش بسيار خالي است، بروز خطر و اشتباه از سوي کاراکترهاست. با اين همه، مي‌توان اين اثر را يک حواس‌پرتي کامل از اتفاقات روزمره‌اي که دور و برمان رخ مي‌دهد در نظر گرفت. در تحليل و نقد فيلم متوجه مي‌شويم که به‌ندرت اتفاق مي‌افتد که يک فيلم گيشه‌اي تا اين حد شايستگي تماشا داشته باشد اما شايد توجه به همين نکته است که باعث شده مجموعه فيلم‌هاي مردان سياه‌پوش و حتي همين نسخه نيز بين مردم طرفداران زيادي براي خود دست و پا کند.


 



 


سريال تويين پيکسل سريالي با ژانر معماي، درام و جنايي است. اين سريال به کارگرداني ديويد لينچ تبديل به يکي از سريال‌هاي پرطرفدار گشته است. داستان يک قتل و پيدا شدن جسد و برخي داستان‌هاي عجيب غري است که مخاطب را به تماشاي اين سريال جذب مي‌کند. شهر حومه‌اي تويين پيکس در جوار کوه‌هايي با پوشش جنگلي قرار دارد و نامش را از دو کوه بلند که در کنار هم ديده مي‌شوند گرفته است. تمام جمعيت اين شهر براي خودشان داستان‌هاي عجيب و غريبي دارند که هر چه بيشتر در سريال پيش مي‌رويم، بيشتر با اين داستان‌ها آشنا مي‌شويم. در ادامه به نقد اين سريال مي‌پردازيم و شخصيت پردازي و تمام مواردي که لازمه يک سريال خوب است را مورد بررسي قرار مي‌دهيم.


شخصيت پردازي در تويين پيکس


همه مي‌دانند که قتل لورا پالمر يک قتل ساده نيست. لورا از زيباترين دختران مدرسه بوده و در کارهاي خيريه هم کمک مي‌کرده. در نگاه اول هيچ دليلي وجود نداشت که او هدف قاتلان قرار بگيرد. براي همين مامور ويژه‌ي اف‌بي‌آي، ديل کوپر با بازي کايل مک‌لاکلن به تويين پيکس اعزام مي‌شود تا درباره اين قتل تحقيق کند و به دنبال عوامل حادثه بگردد. در همان يکي دو قسمت اوليه ديل کوپر تبديل به شخصيتي مي‌شود که شما آرزو مي‌کنيد تمام سمت‌هاي موجود در پليس را افرادي مثل کوپر کسب کرده باشند. انگار تمام خوبي‌ها در ديل کوپر جمع شده است و بهترين انسان روي کره‌ي زمين است.


بگذاريد همين اول کار بگويم که در تويين پيکس (Review Twin Peaks Series in Hollywoodreporter) تعداد زيادي شخصيت وجود دارند که داستان همگي آن‌ها را خواهيد ديد و شنيد. چيزي که در تويين پيکس کم نيست، شخصيت پردازي است و هر شخصيت در اين سريال دهه نودي، به بهترين شکل ممکن ساخته و پرداخته شده است. اما تمام اين شخصيت‌ها پشت چهره مهربانشان رازي دارند که در حال مخفي کردنش هستند. شايد با دانستن رازهاي آنان ديگر حس قبلي را به آن‌ها نداشته باشيد.


هر چه بيشتر از سريال مي‌گذرد، بيشتر با شخصيت‌هاي سريال آشنا مي‌شويم و دري از حقيقت قتل لورا به رويمان باز مي‌شود. سريال در روايت هيچ عيب و ايرادي ندارد اما تعداد زيادي از بينندگان تويين پيکس را به خاطر ريتم کند آن در قسمت‌هاي اوليه سرزنش مي‌کنند. اين ايراد به تعداد زيادي از سريال‌هاي مطرح تلويزيوني وارد است. اين موضوع به خاطر آن است که کارگردان در قسمت‌هاي اول تلاش مي‌کند که تمام شخصيت‌هاي سريال را تا حدودي به بيننده بشناساند. به شما قول مي‌دهم که اگر بتوانيد از چهار-پنج قسمت اول به راحتي عبور کنيد، به احتمال زياد تويين پيکس و شخصيت‌هايش وارد قلبتان مي‌شوند.


حرف اصلي تويين پيکس چيست؟


پس از پايان فصل سوم تويين پيکس، وقت آن رسيد که مارک فراست دومين کتابش در مورد تويين پيکس را با نام “پرونده نهايي” منتشر کند و به وقايع پس از فصل سوم سريال بپردازد.


در نقد سريال تويين پيکس به موضوعي فراتر از انگيزه‌هاي قتل پرداخته مي‌شود. به اين که چطور باب، نماد شرارت، توانست بر انسان چيره شود و او را به سمت انجام دادن کار‌هاي شرورانه پيش ببرد. در دو فصل اول سريال که در سال 1990 و 1991 منتشر شدند هدف نشان دادن نمود اين شرارت بر روي زمين و مقابله با آن بود. در تويين پيکس مانند واقعيت، هيچ‌گاه نمي‌توانيد از گذشته و کار‌هايي که کرده‌ايد فرار کنيد. گاها به گذشته‌هايي اشاره مي‌شود که باعث شده است شخصيت‌هاي فعلي سريال شکل بگيرند.


تويين پيکس در طول پخش فصل يک با موفقيت همراه بود و طرفداران بسياري پيدا کرد. اما پس از آن که شبکه ABC از تعداد بينندگان سريال و سير کلي داستان و روايت تويين پيکس عدم رضايتش را نشان داد، ديويد لينچ کمي با مقامات شبکه دچار زاويه شد و در نهايت در 22 قسمت، فصل دو را به پايان رساند و ادامه ساخت و پخش سريال از اين شبکه لغو شد.


سريال در ساختن حس تعليق هم خوب عمل مي‌کند. شما در هر لحظه سريال منتظريد که از جايتان بپريد. هيجاني که تويين پيکس مي‌تواند به شما بدهد، با وجود آرامش مثال زدنيش در روايت، بي نظير است.


به دنبال لغو سريال، لينچ يک سينمايي بلند با نام «تويين پيکس : آتش با من قدم بزن» در سال 1992 ساخت و داستان لورا پالمر و نحوه به قتل رسيدنش را تا پيش از شروع وقايع سريال نقل کرد. براي 25 سال تويين پيکس اين‌طوري تمام شد. تا اين که خبر ساخت فصل سه تويين پيکس با همان تيم بازيگران قديمي و همکاري لينچ و فراست و پخش آن توسط شبکه شوتايم منتشر شد. پيش از پخش فصل سه، مارک فراست کتابي با نام «تاريخ محرمانه تويين پيکس» منتشر کرد که به بيان حقايقي تاريخي در مورد تويين پيکس مي‌پردازد و بينندگان را براي ديدن فصل سه آماده مي‌کند. کتاب، تاريخ تويين پيکس از قرن هجده ميلادي و کشف اين منطقه تا چند روز پس از پايان وقايع فصل دو را توضيح مي‌دهد.


در توصيف «بازگشت» لينچ اذعان داشت که اين هجده ساعت برنامه نه مانند يک سريال هجده قسمتي، بلکه مانند يک فيلم سينمايي هجده ساعته است و بهترين راه براي تماشاي آن، ديدن هجده قسمت به صورت ماراتن و پشت سر هم است. بسياري از سايت‌هاي مطرح نقد (Review Twin Peaks Series in Metacritics)، «تويين پيکس : بازگشت» را به ليست برترين فيلم‌هاي سينمايي سال هم راه دادند.


فصل سوم تويين پيکس با نام «تويين پيکس : بازگشت» در تابستان 2017 بر روي آنتن رفت. اما پيش از آن دو قسمت اول آن در جشنواره کن به نمايش در آمد و حضار و کارگردانان و بازيگران مطرح در اين فستيوال ايستاده آن را تشويق کردند. در همين لحظه لينچ از خوشحالي به گريه کردن افتاد و اعلام کرد که تويين پيکس آخرين اثر او خواهد بود. از ديدگاه لينچ، 25 سال پس از پخش سري اصلي تويين پيکس از اي‌بي‌سي، بينندگان، منتقدان و البته مديران تلويزيوني با آغوشي باز از ايده‌هاي نو و تازه استقبال مي‌کنند و همين موضوع به او و فراست فرصت ساخت فصل سوم را داده بود.


بسياري از منتقدان «بازگشت» را کمال فيلم‌سازي لينچ مي‌دانند و مي‌گويند که او از تمام پتانسيل‌هاي موجود استفاده کرده است تا آخرين اثرش را آن طوري بسازد که هميشه مي‌خواسته و تواناييش را به خاطر موانع گوناگون نداشته. همين باعث مي‌شود که چه «تويين پيکس : بازگشت» را به صورت قسمت به قسمت يا چه به صورت ماراتن ببينيد، با کامل‌ترين اثر لينچ روبرو بشويد.


از لحاظ محتوايي لينچ در بازگشت مسير متفاوتي را در پيش مي‌گيرد. آن طور که استفان دلرم مي‌گويد، اصلي ترين موضوع بازگشت، بيداري است و اين بيداري براي تمامي انسان‌هاي ساکن کره‌ي خاکي است. همه بايد بيدار شوند و به تنهايي و براي خودشان با تاريکي‌اي که دنيا را احاطه کرده است با عشق بجنگند. ولي اگر موضوع بازگشت عشق است، چرا با چنين تاريکي‌اي تصوير شده است؟ جواب اين سوال را بايد در کتاب زندگي‌نامه لينچ گرفت.


اما نکته جالب موجود در تک تک قسمت‌ها و هر سه فصل، آن است که همچنان رازهايي هستند که براي ما برملا نمي‌شوند. همچنان هر شخصيتي که به سريال اضافه مي‌شود، مرموز است و از گذشته‌اش نمي‌تواند فرار کند. تويين پيکس هميشه آتش کنجکاوي را در بيننده زنده نگه مي‌دارد و به خيلي از سوالاتش جواب نمي‌دهد. اما با وجود اين سوال‌هاي بدون جواب، مخاطب هيچ‌گاه فکر نمي‌کند که سريال چيزي به او بدهکار است.


ديويد لينچ و مارک فراست؛ مغزهاي متفکر پشت تويين پيکس


مهم‌ترين دليل موفقيت تويين پيکس، عوامل اصلي ساخت آن هستند. ديويد لينچ، کارگردان و نظريه‌پرداز مطرح سينما که احتمالا با فيلم‌هاي سورئالش آشنا هستيد کارگرداني اين سريال و ايده‌پردازي‌هاي آن را بر عهده دارد. ديويد لينچ در نوشتن و ساختن اين سريال تنها نبوده است. بلکه مارک فراست، فيلم‌نامه‌نويس و نويسنده مطرح آمريکايي نيز او را همراهي مي‌کرده است. از آثار معروف سينمايي فراست مي‌توان به فيلم‌هاي «چهار شگفت‌انگيز» و «بهترين بازي دنيا» اشاره کرد. ديويد لينچ بنابر عادتي قديمي، موسيقي سريال را به انجلو بادلامنتي، دوست قديمي و توانايش سپرد.همانطور که از ديويد لينچ انتظار مي‌رود، تويين پيکس تمي سورئال دارد. اتفاقات ماواريي در آن مي‌افتند و المان‌هاي اصلي آن را داستان‌هاي کارآگاهي تشکيل مي‌دهند. شخصيت‌ها عجيب و غريب هستند و کار‌هايي مي‌کنند که گاهي طنز و حتي مسخره به نظر مي‌رسد. لينچ بارها علاقه‌اش را به سريال‌هاي آبکي تلويزيوني نشان داده است و با ساختن اتمسفري اين‌چنيني در تويين پيکس، محتواي سنگين و ملودرام آن را قابل تحمل‌تر و حتي جذاب و طنز مي‌کند.


به چه ترتيبي تويين پيکس را ببينيم؟


اگر از دنياي پر رمز و راز داستان‌هاي کارآگاهي و ماورايي لذت مي‌بريد و دلتان مي‌خواهد که يکي از برترين سريال‌هاي تاريخ را ببينيد، به شما پيشنهاد مي‌کنم که حتما تويين پيکس را در ليست سريال‌هايي که بايد ببينيد، قرار بدهيد.


حال به اين سوال مهم مي‌رسيم که با وجود اين همه اثر مختلف در مورد تويين پيکس، نحوه دنبال کردن آن چگونه است؟ بهترين روش براي ديدن تويين پيکس، ديدن دو فصل ابتدايي و سپس سينمايي “آتش با من قدم بزن” است. پس از آن بهتر است که قسمت‌هاي حذف شده از سينمايي را که با نام “تکه‌هاي گم شده” منتشر شده را تماشا کنيد. اگر به زبان انگليسي مسلط هستيد پيشنهاد مي‌کنم که کتاب تاريخ محرمانه تويين پيکس را اصلا دست کم نگيريد. چون به موضوعات متعددي در مورد دنياي تويين پيکس مي‌پردازد و در فصل سوم بارها به اتفاقاتي که تنها در کتاب ذکر شده‌اند اشاره مي‌شود. سپس بايد فصل سوم تويين پيکس را ببينيد و اگر مي‌خواهيد به جمع‌بندي مناسبي از داستان فصل سوم برسيد، به مطالعه نقد سريال و کتاب پرونده نهايي را بپردازيد.


 



فيلم پسران بد از سري فيلم‌هاي دنباله دار است که در طي چندين سال طرفداران خاص خود را داشته است. اين بار با ارائه فيلم پسران بد براي زندگي بار ديگر بر سر زبان ها افتاده است. اگر به دنبال يک فيلم اکشن و در عين حال کمدي هستيد، اين فيلم پيشنهاد مي‌شود. اگر بخواهيد که به دل داستان نفوذ کنيد، لاجرم بايد بعضي از عجيب‌ترين رازهاي اين پسران بد را بدانيد –و چه رازهاي زيادي دارند!- اما کارگردانان فيلم، بلال فلاح و عادل ال اربي، با نحوه روايت و پيش‌برد داستان کار بسيار درخشاني را در نشان دادن شخصيت‌هايي که در گذشته ديده بوديم و آن‌ها را دوست داشتيم، در کنار به‌روزرساني‌هاي شخصيتي‌اي که در طول تمام اين سال‌ها اتفاق افتاده انجام داده‌اند تا اگر پسران بد جديد را در کنار فيلم هابز و شاو بگذاريد، پس از تمام اين سال‌ها، با فيلم اکشني قديمي طرف نباشيم که نمي‌تواند گليمش را از آب بيرون بکشد. حال که صحبت از هابز و شاو شد، جا دارد که اشاره کنيم پسران بد براي زندگي حسي را به بيننده مي‌دهند که انگار قسمت‌هاي کمي از فيلم، از سري فيلم سريع و خشن وام گرفته شده است. سکانس‌ها و اتفاقات فيلم در جايي چنان اکشن و عجيب مي‌شوند که انسان را به ياد آن فرنچايز مي‌اندازد و در نقد و بررسي آن مورد بررسي قرار گرفته است. اگرچه هيچ‌گاه فيلم نمي‌تواند در آن حد و اندازه درخشان ظاهر شود، اما تلاش جاه‌طلبانه‌اي را از سازندگان براي به تصوير کشيدن خشونت و کمدي رده‌بندي R شاهد بوده‌ايم که هميشه سري پسران بد را با آن مي‌شناختيم.


فيلم در حالي اتفاق مي‌افتد که زمان در دنياي آن نيز به صورت واقعي گذشته است و اکنون داستان را از هفده سال پس از وقايع فيلم دوم و 25 سال پس از فيلم اول پي مي‌گيريم. در اولين صحنه‌ها متوجه مي‌شويم که همکاران مورد علاقه ما، مايک لوري (با بازي اسميت) و مار برنت (با بازي لاورنس) در تقاطع مهمي از زندگيشان قرار دارند. مايک دلش مي‌خواهد که هر دو به کاري که در آن تخصص دارند، يعني کشتن مجرمان به شکل بسيار بي‌برنامه ادامه بدهند و در اين راه ماشين‌هاي سريع را برانند اما مار کمي عطشش فروکش کرده است. زيرا او در آستانه پدربزرگ شدن است. اما وقتي که يک روح تلويحي از گذشته مايک، بازگشتي به شدت ترسناک و خشونت‌آميز دارد، هر دو متوجه مي‌شوند که اگر شرايط را سبک و سنگين کنند، راهي جز همکاري براي محافظت از چيزي که برايشان اهميت دارد، ندارند.


در هسته‌ي پسران بد براي زندگي (Bad Boys for Life Review in Rogerebret) چيزي است که هر فيلم استوديويي امروزي انجام مي‌دهد: ساخت فيلمي که ادامه دادن يک فرنچايز جديد را مقدمه‌چيني مي‌کند. بگذاريد که اسم اين فرنچايز جديد را «پسران بد: کلاس جديد» بناميم. اين اعضاي جديد اغلب از يک گروه پليس نظامي به نام AMMO تشکيل شده‌اند که پر از بازيگراني است که آن‌ها را در فيلم‌هاي تينيجري و نوجوان‌محور ديده بوديم. بازيگر فيلم High School Musical ونسا هاجنز، نقش متخصص سلاح را دارد. چار ملتون از سريال ريورديل، نقش زور بازوي سزنده فيلم را دارد و در نهايت الکساندر لودويگ از فيلم‌هاي بازي‌هاي گرسنگي، نقش يک نابغه فناوري با گذشته‌اي تراژديک را دارد. بر خلاف فيلم‌هاي ديگر که سعي در معرفي شخصيت‌هايي با ميراثي از شخصيت‌هاي اصلي فيلم دارند، پسران بد براي زندگي، اين کار را به خوبي انجام مي‌دهد. هاجنز و هم‌تيمي‌هايش بسيار جذابند و رابطه‌شان با مردان ميانسال داستان ما بسيار جذاب و خنده‌دار است.


اسميت و لاورنس در اين فيلم اوقات خوشي را با يک‌ديگر سپري مي‌کنند. اسميت در نقش مايک تلاش مي‌کند که دوران اوج جواني‌اش را بازيابي کند و حقيقت پا به سن گذاشتن را ناديده بگيرد و لاورنس نيز دلش مي‌خواهد که پس از اين همه مدت کار کردن، کمي به خودش استراحت بدهد. در سال 2020، مطمئنا تفاوت بسيار زيادي در نشان دادن خشونت پليس‌ها و برخورد‌هاي شديد آن‌ها وجود دارد و اين موضوع نسبت به فيلم‌هاي قبلي، تفاوتي بسيار اساسي به نظر مي‌آيد. پسران بد براي زندگي (Review Bad Boys for Life in thegurdian)  مطمئنا تلاش مي‌کند که روي اين موضوع مانور بدهد و بيشتر فيلم را بر اساس آرامش‌طلبي و البته بهبود شرايط گذشته به پيش ببرد اما چيزي که در نهايت فيلم را از نقاط بحراني شکست‌خوردن نجات مي‌دهد، تعهد بازيگران و تمام تيم سازنده و البته خود داستان به اين است که کاملا احمقانه باشد. سر به سرتان نمي‌گذارم. پس از اتمام فيلم با خودتان فکر مي‌کنيد که چقدر احتمال دارد که پسران بد براي زندگي در يکي از دنياهاي موازي سري فيلم‌ جان ويک در حال اتفاق افتادن باشد؟ چه کسي مي‌داند؟ شايد اين فيلم در دنياي موازي جان ويک باشد! به هر حال، صحنه‌هايي بسيار شوکه‌کننده و عجيب در فيلم وجود دارند که نويسنده اين مطلب را در سينما جايي بين خنده‌هاي عصبي و البته حيرت گير انداخته بود.


اساسا اگر آماده صحنه‌هاي اکشن احمقانه، وحشيانه و اغلب اوقات غيرقابل باوري هستيد که فيلم پسران بد براي زندگي ارائه مي‌دهد، احتمالا از آن راضي خواهيد بود. کارگردانان فيلم تلاش مي‌کنند که دنياي فرنچايز را بسط بدهند و تمام نکات مثبتش را نگه دارند و بدها را دور بريزند. در اين مسير براي طرفداران لحظات آشنايي را رقم مي‌زنند، شخصيت‌هاي قديمي را برمي‌گردانند و البته به ويل اسميت و لاورنس مجالي براي درخشش دوباره مي‌دهند. براي کساني که به سينما مي‌روند و براي اکشن همه‌جانبه‌اي که از هر طرف به سمتشان مي‌آيد آماده نيستند، احتمالا پسران بد براي زندگي فيلم خوبي نخواهد بود. مخصوصا وقتي که در پرده سوم اين اکشن تمام‌عيار قرار داريد و فيلم به جنگي کامل بدل شده است. در حالي که احتمالا اين فيلم آخرين باري نيست که پسران بد را در سينما مي‌بينيم، ولي حتي اگر اين‌طور باشد نيز، پسران بد براي زندگي فيلمي است که توانسته پرچم فرنچايزي پرطرفدار و موفق در گيشه را بالا نگه دارد.


در حالي که شخصيت‌هاي هسته فيلم کارشان را به خوبي انجام داده‌اند، اما اين جيکوب سيپيو است که در نقش منفي آرماندو آرماس به لطف بدلکاري‌ها و صحنه‌هاي اکشن عالي، لحظات واقعا درخشان و خشونت‌باري دارد. اين موضوع به فيلم کمک مي‌کند زيرا سيپيو بازيگري مستعد است که يکي از شخصيت‌هاي بسيار درآمده فيلم را بازي مي‌کند. او همچنين در مرکز داستان فرعي «پسران بد براي زندگي» (Review Bad Boys for Life in Variety) است که آرماندو را به يکي از سرگرم‌کننده‌ترين و همدلانه‌ترين کاراکتر‌هاي فيلم بدل مي‌کند. به هر حال، او به دنبال انتقام از دو پليس قاتلي است که ده‌ها نفر را بسيار راحت کشته‌اند. در حالي که فيلم در جنبه بصري خوب ظاهر شده است –اگر دلتان اتومبيل‌هاي پرسرعت، کت و شلوارهاي خوش‌دوخت و صحنه‌هاي اکشن تيراندازي خوب مي‌خواهد- و بازيگران بسيار سرگرم‌کننده‌اي در آن حضور دارند، اما پسران بد براي زندگي در زمينه سرعت فيلم، روايت و هر چيزي که زير سطح براقش وجود دارد دست و پا مي‌زند و ضعيف ظاهر مي‌شود.


اگر دلتان براي فيلم‌هاي بزرگ، خونين و بمب اکشن که با فرمي ساخته شده‌اند که صحنه‌هاي خشونت‌بار و کمدي‌شان در رده‌بندي سني بزرگسال باشد و جوي بين بازيگرانش برقرار باشد که داستان نه چندان خوبش را زير سايه خود محو کند، احتمالا پسران بد براي زندگي را دوست خواهيد داشت. اگر نه، باز هم احتمال بسيار زيادي وجود دارد که از نقد فيلم خشونت‌بار خوشتان بيايد. اما اين احتمال نيز وجود خواهد داشت که صحنه‌هاي بسيار زياد اکشن فيلم، شما را برنجاند و ديدن پسران بد 3 را از تجارب بد سينمايي خود نام ببريد.



تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

آخرین جستجو ها

پرتال آموزش زبان Richard Jacquelyn تابان مارکت رنگین کمان عشقستان آي فان brouilleur سريع پرداخت